مجله پزشکی و سلامت کلینیک تبسم

سوالات سکته مغزی با پاسخ دکتر روزبه کاظمی

 

4شهر که نامشان در فهرست تبعیدگاه‌ها در شبکه‌های اجتماعی منتشر شد

سلامت نیوز: غروب این شهر لاجوردی است. دریاچه سد تنگاب تا شهر فیروزآباد تنها 5کیلومتر فاصله دارد؛ ساحلی آرام که خیلی ها را حتی از مرکز این استان یعنی شیراز به اینجا کشانده؛ دریاچه ای در سکون که بعضی را به وسوسه انداخته تا با قلاب ماهیگیری کنند. به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه همشهری ، وقتی قرار است در این حال و هوا از مردم بپرسی: می دانید اینجا تبعیدگاه است؟! مثل آن است که دیوانه ای تیغ در دست دنبال شان کرده باشد. با پریشان حالی پا به فرار می گذارند. برخی هم می مانند، اما طوری نگاهت می کنند که به آدم بفهمانند: خدا شفایت بدهد... باور اینکه یک فرد ناقص العقل این پرسش را مطرح کرده برای شان خیلی راحت تر از آن است که بپذیرند این شهر با این همه جاذبه گردشگری و تاریخی تبعیدگاه باشد. پیرمردی بعد از شنیدن این سؤال با توپ و تشر می گوید: مدارک شناسایی!؟ مدارک را بین دستانش می چرخاند و زیر و رو می کند، بعد می گوید: من که سواد ندارم! اما مطمئنم شما هم این کاره نیستید. شوک می دانید اینجا تبعیدگاه است؟! این پرسش تکان دهنده ای برایشان نیست. برعکس، از پشت ماسک چشمانشان لبخند می زند. صورتشان هم گل می اندازد. زل می زنند به دوربین و شیرین زبانی می کنند: بله! شهر ما طبیعت بکری دارد. آب و هوایش بی نظیر است. آثار باستانی هم دارد. کلی ایرانگرد و جهانگرد به اینجا می آیند. حالا می توان گفت تفریحگاه هم هست دیگر. تبعیدگاه، در مخیله آنها واژه ای است آنقدر دور و غریب که دوباره باید پرسید: تفریحگاه نه تبعیدگاه؟! این سؤال مثل یک سیلی بی هوا، گل چهره شان را پرپر می کند. یکباره کرونا را فراموش می کنند. ماسک را از چهره می کَنند و در نگاه شان خشم می دود: اینجا تبعیدگاه نیست! کی گفته؟ کجایش مثل تبعیدگاه است؟ حقیقت ندارد. باور نمی کنم. سند و مدرک داری؟ اصلا مدارک شناسایی خودت را نشان بده ببینم از کجا آمده ای که می خواهی اسم شهرمان را لکه دار کنی. * * * بافت جمعیتی هر 4شهر(فیروزآباد، استهبان، نی ریز و اقلید) اصیل است و فرهنگ ها غنی همراه با سابقه تاریخی و باستانی. مردم عِرق دارند به شهرشان. برچسب تبعیدگاه را به این راحتی هضم نمی کنند. خیلی از آنها بی اطلاع هستند،اما لیستی که به نام وزارت کشور از تبعیدگاه های ایران، 3هفته پیش منتشر شد؛ 36شهر ایران. حالا این لیست در فضای مجازی مثل موریانه رخنه کرده در گوشی های هوشمند و در گروه های مجازی دست به دست می چرخد. دیر یا زود همه متوجه می شوند. هرچند عده ای می دانند شهرشان در لیست تبعیدگاه های کشور است و خرمن ها سؤال ذهن شان را مشغول کرده؛ چرا تبعیدگاه؟! چرا اسامی شهرها منتشر شده ؟! مگر هنوز تبعیدی داریم؟! فیروزآباد، آرام و آباد با پادنا باید همراه شوی، رشته کوهی که هیچ وقت تنگدست نبوده. از اسفند ماه سبز می درخشد تا پایان بهار. حالا در شهریور بوی گون ها، پسته و بادام های کوهی شامه ات را پر می کند. شهر گور(فیروزآباد) آنقدر جاذبه داشته که1800سال پیش اردشیر بابکان در جلگه آن کاخ بسازد؛ آنقدر که در ارتفاعات آن قلعه دختر را بنا کند برای دژبانی و حراست از این شهر. فیروزآباد با جلگه سرسبز و ارتفاعات بکرش تبعیدگاه است. این شهر دریاچه هم دارد؛ دریاچه سد تنگاب. پس عجیب نیست وقتی از مردم فیروزآباد در مورد شهرشان بپرسی، اغلب تبعیدگاه را تفریحگاه بشنوند.بعد از 1800سال شهر در محاصره سکوت است. اطراف نخستین میدان شهر فیروزآباد جوان 28ساله ای برخلاف خیلی از آدم های اینجا می داند جایی که زندگی می کند، مقصد تبعید شدگان است. او تنها کیوسک مطبوعاتی این شهر را می گرداند. می گوید اول روزنامه خوان است و بعد روزنامه فروش. لیست تبعیدگاه ها در بعضی روزنامه ها منتشر شده و او آمار شهرهای تبعیدی را دارد؛ مو به مو. مهدی متعصب است و به زادگاهش عشق می ورزد: شوکه شدم. آنقدر که دلم می خواست جادو کنم و همه اخباری که در مورد شهر های تبعیدی منتشر شده را نیست و نابود کنم. باچه منطقی این لیست منتشر شد؟ تنها کاری که از دستم برمی آید این است که در مورد این ماجرا با همشهریان، دوستان و فامیل صحبتی نکنم؛ هر چند فضای مجازی برای رساندن اینجور اخبار همیشه فرسنگ ها جلوتر از ماست. مهدی از نام تبعیدگاه نفرت دارد؛ چون باور دارد مهر تبعید بر پیشانی هر شهری به معنای عقب ماندگی و ضعف است. فیروزآباد دیار ایل قشقایی است و فرهنگ و سنت ایلیاتی هنور در بین مردمش نیمه جانی دارد. اینجا شهر رنگ هاست، شهر فرش های دستباف سرخ و پارچه های سنتی ارغوانی. مردمش ساده و مهربانند آنقدر که غریبه ها را دوست بدارند و هوایشان را داشته باشند؛ حتی اگر آن غریبه تبعیدی باشد. تعدادی جوان روی ترک موتورسیکلت شان ماجرا را شنیده اند و متعجب هستند: حس خوبی نداریم که تبعیدی ها را به اینجا می فرستند، اما اگر با اینجور آدم ها روبه رو شویم به آنها احترام می گذاریم؛ به هر حال آنها که خودشان اینجا را انتخاب نکرده اند و مثل یک زندانی هستند در این شهر. روا نیست بی حرمتی کنیم. جمعه در تبعید امروز جمعه است؛ آدینه ای که شهر را در کسالت سکون و بی خبری فروبرده. کوچه و برزن ها خالی است. می دانی اینجا تبعیدگاه است؟ صاحب سوپرمارکت چشمانش گرد می شود: نه! . حالا که می دانی، چه احساسی داری؟ مرد میانسال وحشت به جانش می افتد: من سیاسی نیستم. یک لقمه نان می برم سر سفره زن و بچه ام. تو رو خدا برای من دردسر درست نکن. با لابه و التماس می خواهد نام و نشانی از او برده نشود. واژه تبعید برای او آنقدر ترسناک هست که بعد از چند سؤال کرکره مغازه اش را پایین بکشد و برود!هیچ سرنخی از یک تبعیدی نمی توان در شهر فیروزآباد یافت. بافت جمعیتی این شهر به خاطر نزدیکی به شهر شیراز تغییر پیدا کرده و بسیار مهاجرپذیر است. تعداد زیاد مهاجران باعث شده تبعیدی ها در سایه زندگی کنند. مردم این شهر تنها در شبکه ها و فضای مجازی از تبعیدگاه بودن شهرشان باخبر هستند و کنجکاوند با یک تبعیدی ملاقات کنند! خیلی ها این موضوع را انکار می کنند و حتی اخبار موثق را باور ندارند. زن میانسالی که در حوالی آتشکده (کاخ اردشیر) صاحب یک مرکز بومگردی است، می گوید: احتمالا منظورشان فیروزآباد دیگری است! چطور امکان دارد این شهر با این همه امکانات و مراکز تفریحی و گردشگری تبعیدگاه شود؟! ما تا شیراز تنها یک ساعت فاصله داریم. سد دریاچه تنگاب مقصد روزهای تعطیل مردم این شهر است. یکی از اعضای شورای شهر فیروزآباد هم اینجاست. ذوالقدر غفاری وقتی می شنود شهرش تبعیدگاه است آشفته می شود و می گوید: ما این را نمی پذیریم و رد می کنیم. حتما اشتباه شده و محال است. شهر ما جزو دومین شهر خوش آب وهوای کشور و چهارمین شهر خوش آب وهوای جهان است! به لحاظ جمعیتی هم مردم ما بسیار اخلاق مدار هستند و منش اجتماعی شان زبانزد است. من این موضوع را رد می کنم. غریبه ای آشنا 30سال پیش تبعید شد؛ از شمال کشور به استهبان. از جرمش حرفی نمی زند. آن روزها که جوان بود تبعید شد. 29ساله بود. فاتحه زندگی اش را خواند و راهی دیار غربت شد. او حتی نتوانسته بود استهبان را از روی نقشه پیدا کند: تبعیدگاه را شکنجه گاه تصور می کردم؛ جایی که به غریبه ها سنگ بزنند و تف بیندازند، اما این شهر مرا با آغوش باز پذیرفت. برای همه یک غریبه آشنا هستم. کسی نمی داند کاسب محل شان تبعیدی است به جز خانواده همسرم! 13سال پیش محکومیت او تمام شد، اما به شهرش نرفت؛ هیچ وقت. او اینجا خانواده ای دارد با 3فرزند. روایت زندگی اش را کوتاه تعریف می کند؛ طوری که انگار مشقتی در کار نبوده: چند سال باغبان بودم. روزها در انجیرستان کار می کردم و شب ها در کپر می خوابیدم. این شهر خاکش دامنگیر است. برای من آرامشی دارد که با هیچ جای دنیا عوض نمی کنم. آخرش شدم داماد صاحبکارم. کسب و کاری راه انداختم، خانواده تشکیل دادم و فراموش کردم از کجا آمده ام و ماندم. استهبان تا مرکز استان 175کیلومتر فاصله دارد، اما این مسیر خالی از سکنه نیست و گله به گله مزارع سرسبز دل زمین داغ را خنک می کند. این شهر حلقه ای است از بهشت که در صحرای سوزناک اطراف پدیدار شده. اینجا بزرگ ترین انجیرستان دیم جهان است و از کیلومتر ها دورتر از شهر بوی گس انجیرهای دیم هوا را پرمی کند. هوای این شهر ییلاقی است و مردم آن مهربان، مومن و مهمان نواز. اما اخباری که در فضای مجازی منتشر شده کار دست آرامش اهالی استهبان داده. عنوان تبعیدگاه را بلای جان شهرشان می دانند. مرد میانسالی تبعیدگاه را اینطور تعریف می کند: تبعیدگاه باید جایی باشد که شرایط زندگی سخت باشد و امکانات محدود. اینجا بهترین نقطه استان است. بی آزارترین مردم در این شهر زندگی می کنند. من فکر می کنم شهرهای دورافتاده مرزی مناسب تر است. منطقی که پشت این تصمیم است را درک نمی کنم. معلم بازنشسته استهبانی از وقتی متوجه شده که شهرش تبعیدگاه است و افرادی که نفی بلد می شوند به اینجا می آیند، تنها یک دلیل را قابل قبول می داند: آدم ها را تبعید می کنند تا تنبیه شوند. به نظرتان این شهر ظرفیت این را دارد که در آن کسی تنبیه شود؟ اینها سیاست خودشان است. حتما تبعیدی ها نورچشمی شان هستند وگرنه چه دلیلی دارد که کسی را به بهترین نقطه یک استان تبعید کنی. استهبان شهر بااصالتی است. تقریبا می توان گفت درصد مهاجرت به آن صفر است؛ از آن شهرهایی که همه یکدیگر را می شناسند. اینجا هر خاندانی یک شناسنامه شفاهی در ذهن هم ولایتی های خود دارد. به همین خاطر تعداد زیادی اعتراض دارند که چرا یک شهر اصیل و شریف باید تبعیدگاه باشد. اما نظر محمدرضا آل ابراهیم، پژوهشگر و نویسنده استهبانی که بیشتر از 50جلد کتاب در مورد فرهنگ، ادبیات و تاریخ این شهرستان نوشته با بقیه متفاوت است. او وقتی متوجه می شود که استهبان تبعیدگاه است، لبخند می زند و می گوید باید تبعیدگاه باشد! یک تبعیدی باید به مکانی برود که فرصت و ظرفیت اصلاح داشته باشد. مقصود اصلی تبعید، اصلاح است، نه تنبیه. استهبان مردم خونگرم، مهربان و مهمان نوازی دارد. نمی خواهم بگویم شهر ما عاری از بزه است، نه. اما آمار بزهکاری آن قطعا بسیار پایین است. باید در میان آدم های نیک زندگی کرد تا نیک بودن را آموخت. نی ریز؛ 16سال در تبعید سایه ای در شهر می چرخد و مثل رودی آرام پیاده رو ها را با قامت فرتوتش گز می کند. تمام زندگی اش را در یک کیسه نخی مچاله کرده و به مشت گرفته. همه وجودش دلتنگی است و غربت. به ظاهر غم نان دارد، غریبه ها آن را بینوایی می بینند که سائلی و گدایی می کند، اما نی ریزی ها می شناسندش. او در تبعید است؛ 16سال. در فراق می سوزد؛ هر روز. سراغش را که بگیری می گویند همان پیرمردی که چشمش کاسه اشک است و نگاه مهربانش جگر آدم را می سوزاند؛ همانی که داغ است از تبعید؛ همانی که روزی چندبار آنقدر می رود که شهر به آخر برسد؛ آنقدر تا به حصار نامرئی تبعید برسد. حالا در گوشه ای از پیاده روی شهر نی ریز در این بعدازظهر داغ بغض هایش را دود می کند. نزدیک که می شویم، سیگارش را خاموش می کند؛ مثل آنکه کسی وارد خانه اش شده و بخواهد به او ادای احترام کند از جایش بلند می شود. او یک قاتل است. 16سال پیش در قهوه خانه ای در یکی از شهرستان های آذربایجان غربی نیش و کنایه ها آتش به جانش انداخت. از جایش کنده شد تا از ناموسش دفاع کند. چشم باز کرد دستش به خون آلوده بود: طناب دار بیخ گردنم بود. ای کاش دارم می زدند. من آدم دوری و غربت نیستم. اینجا بهشت است. مردمش دلسوزند و دست به خیر، اما پیش خانواده ام که نباشم از جهنم بدتر است. کارگر بوده، می گوید بعد از آن قتل کمرم شکست. پشتش خمیده و قوز راه می رود. مرد 50ساله مثل 80ساله هاست. بقال قدیمی شهر می گوید از همان سال های اول ندیدم این مرد کمر راست کند و صاف راه برود: بعد از تبعید مثل بی خانمان ها در این شهر پرسه می زدم. این مردم به من جای خواب دادند و روزی ام هم می رسد؛ لقمه نانی که بتوانم روی پاهایم بایستم. همه این سال ها تنها پسرم جور خانواده را می کشد. او هم مثل من کارگرست. من در این 16سال 160روز زندگی کردم. هر سال 10روز می توانستم به شهرم بروم... نی ریز شاهراه جنوب ایران است؛ مثل جاده ابریشم. این شهر نقطه تلاقی استان های فارس، کرمان، یزد، هرمزگان و اصفهان است. کارگاه های اسلحه سازی هخامنشیان در این شهر بوده؛ کارگاه هایی که هنوز بقایایشان جهانگردان را از آن سر دنیا به این شهر می کشاند. طبیعتش به اندازه دیگر شهرهای تبعیدی استان تعریفی نیست. گاهی این شهر بوی کویر می دهد؛ داغ و مبهوت. بیشتر نی ریزی ها برخلاف دیگران می دانند شهرشان تبعیدگاه است. شانس صحبت کردن با تبعیدی های دیگر این شهر صفر است. در مورد جرم شان سکوت می کنند. در مورد خودشان حرفی نمی زنند، اما در مورد نی ریز می گویند که مردم خونگرمی دارد. اقلید؛ لذت در تبعید شهری که اولش بیمارستان است و تهش زندان، بعید نیست تبعیدگاه هم باشد! چند جوان گعده گرفته اند و قلیان دود می کنند؛ فارغ از هیاهوی دنیا و کابوس کرونا. شاکی اند از شهری که بیکاری در آن بیداد می کند و می گویند در این اوضاع و احوال چه فرقی می کند زندگی؛ ما هم با تبعیدی ها فرقی نمی کنیم. قصاب میدان اصلی این شهر که کسب و کارش رونق گرفته، مشتری تبعیدی هم دارد. می گوید: 3جوان از مشهد به اینجا تبعید شده بودند. همین 2 ماه پیش تبعیدشان تمام شد و رفتند. کیف می کردند! از این آب و هوا و شهر تر و تمیز. بهترین فیله کباب ها را برایشان سوا می کردم. جرم شان نمی دانم چه بود، اما سر و وضع شان به آدم های محروم نمی خورد و شیک بودند. اصلا شبیه آدم هایی نبودند که نفی بلد شده اند. این شهر بیشتر مناسب تفریح و تفرج است تا تبعید. از شیراز، اصفهان و یزد کلی مهاجر داریم هر سال. دلیل تبعیدگاه بودنش را نمی دانم. راننده تاکسی می گوید: لوکیشن اینجا جان می دهد برای مستند و فیلمسازی . تا به حال چند گروه مستندساز به اقلید آمده اند. همین چند روز پیش هم یک گروه بزرگ فیلمسازی را به هتل جهانگردی بردم. هنوز هم در آنجا مستقر هستند. یکی از رانندگان شان منم. می گویند نمی توانیم از این شهر دل بکنیم و به تهران برویم. اقلید در شاهراه های اصلی استان فارس قرار نگرفته و از شهرهای گوشه گیری است که هوای ییلاقی اش آن را به سر زبان ها انداخته. اقلیدی ها از وقتی متوجه شده اند که شهرشان تبعیدگاه است، بیشتر از گذشته از توسعه این شهر ناامید شده اند. قدیمی های این شهر که در بوستان اصلی شهر روی نیمکت ها نشسته اند و تسبیح می اندازند، می گویند: قدم هر غریبه ای روی چشم مان. هر غریبه ای که به آن وارد شود، نه از اعتقادش می پرسیم و نه از گذشته اش. پیش چشم ما همه برابرند و با هیچ انسانی نباید بد برخورد کرد، اما وقتی شهری تبعیدگاه باشد و اسمش هم منتشر شود، حق بدهید که در پیشرفت آن تأثیر منفی می گذارد. شما تصورش را بکن آیا یک سرمایه گذار حوزه گردشگری یا هر چیز دیگر حاضر است در شهری سرمایه گذاری کند که برچسب تبعید به پیشانی اش خورده؟! قطعا نه. ما این همه جوان بیکار داریم، این اتفاق در روحیه آنها هم تأثیر گذاشته. مرد میانسالی که 2پسر جوان دارد، حسابی از انتشار اسامی شهرهای تبعیدگاهی شاکی است. او می گوید: در دوره و زمانه ای زندگی می کنیم که فشار اقتصادی و روانی زیاد است. این جور مواقع وقتی جوان ها به بن بست می رسند همه کاسه و کوزه ها را سر پدر و مادرشان می شکنند. تا حدودی حق دارند؛ جوان هستند و کم طاقت و بی تجربه. باور می کنید از روزی که بچه هایم متوجه شده اند شهرشان تبعیدگاه است سر ما غر می زنند که ای فلانی آمدی و ما را در یک شهر تبعیدی به دنیا آوردی و بزرگ کردی. واقعا این موضوع برای خانواده ما تبدیل به یک دردسر بزرگ شده. انصافا جوابی هم ندارم که به آنها بدهم. آخر تبعیدگاهش کردید، خدا خیرتان بدهد، لااقل اسمش را سر زبان ها نمی انداختید... کاش ما را هم تبعید کنند اینجا! اقلید تفرجگاه باصفایی دارد با چشمه سارهای همیشه جاری. خانواده هایی از شهر اصفهان آمده اند اینجا و می گویند برنامه سفر هر سال شان است. جالب است که چند خانواده تهرانی و یک خانواده مشهدی هم به این مکان آمده اند.آنها وقتی می شنوند اینجا تبعیدگاه است به اتفاق می گوید: کاش ما را هم تبعید کنند اینجا. سایه روشن تبعید آدم های 4شهر از این اتفاق خوشحال نیستند؛ گاهی مستاصل می شوند، گاهی از کوره درمی روند، اعتراض می کنند و شاکی می شوند که چرا شهرشان باید تبعیدگاه باشد، اما کمی بعد آرام می شوند. ذات مهربان و آن خلق و خوی ساده و بی آلایش دل شان را به درد می آورد. خیلی زود آرام می شوند؛ مثل آبی روی آتش. بعد در خاطرات شان پرسه می زنند و می روند تا نهانخانه های خاموش ذهن. سایه روشن آدم هایی را به یاد می آورد که در شهرشان مثل سایه زندگی می کنند: نکند فلانی که تنهاست، از فلان شهر آمده، ساکت و بی صدا می آید و می رود، یک تبعیدی باشد. چقدر غمگین است و گوشه گیر... ما فکر می کنیم به آنها خوش می گذرد؛ مگر تنها آب و هوای خوب حال آدم را خوب می کند؟ خدا می داند در دلشان چه آشوبی است. کاش آنها را می شناختیم. شاید نیاز به کمک داشته باشند. مردم شهر ما آنقدر دل رحم هستند که فکر می کنم با یک تبعیدی وصلت هم می کنند. یک تبعیدی هم بنده خداست. ما با او مثل بقیه رفتار می کنیم. همه ما مرتکب خطا می شویم. کسی که از پیش خدا نیامده، شاید او بار گناهش از ما که مدعی هستیم، سبک تر باشد. یک تبعیدی مهمان شهر ماست و مهمان حبیب خدا و نورچشم ماست. کاش تبعیدی نداشتیم... تبعید از زندان بهتر است، اما زجر آور است. هوا رو به تاریکی می رود. در اقلید چشمه ها تنها می مانند. مسافران در میان گل های آفتابگردان آخرین عکس یادگاری شان را می اندازند. تازه آفتاب در پشت کوه پنهان شده و همه بی درنگ سور و سات شان را جمع کرده اند. انگار برای رفتن بیشتر از آمدن عجله دارند. یک روز، 2روز یا چند روز از آخر هفته آمده اند و حالا دلشان برای خانه شان تنگ شده، پا در رکاب می گذارند تا به شهرشان بازگردند. تاریکی نرسیده اقلید در تنهایی و سکوت فرومی رود. شب هایش سرد است و باد در کوچه های خاموشش هوهو می کند. بازتاب واکنش ها به یک لیست پرحاشیه هفته اول شهریور خبری منتشر شد که نام 36شهر به عنوان تبعیدگاه های ایران در آن لیست شده بود. همراه با این فهرست آمده بود که وزارت کشور طی نامه ای به رئیس قوه قضاییه، این شهرها را به عنوان تبعیدگاه معرفی کرده است. این خبر در اغلب رسانه های رسمی منتشر شد. انتشار عناوین شهرها با واکنش بسیاری از کاربران شبکه های اجتماعی مواجه شد. واکنش ها در رابطه با وجود برخی شهرهای خوش آب وهوا و همچنین بدنام شدن شهرهای این فهرست بود.پس از این واکنش ها وزارت کشور تعیین لیست تبعیدگاه‎های ایران را تکذیب کرد. سخنگوی وزارت کشور با تکذیب تعیین لیست تبعیدگاه های ایران توسط وزارت کشور، ادعای دخالت این وزارتخانه در تعیین جدول اقامت اجباری محکومان را رد کرد. سیدسلمان سامانی، معاون هماهنگی و سخنگوی وزارت کشور، در توییتر نوشت: ادعای خلاف واقعِ تعیین جدولی به عنوان محل های اقامت اجباری محکومین دادگاه ها از سوی وزارت کشور، این روزها مجددا در فضای مجازی مطرح شده است. آیین نامه مربوط به اقامت اجباری صرفا توسط وزارت دادگستری تهیه شده و به تصویب رئیس قوه قضاییه می رسد. سخنگوی دستگاه قضا نیز در سی ودومین نشست خبری خود در پاسخ به سؤالی مبنی بر شایعاتی که در برخی محافل رسانه ای درباره وجود برخی شهر ها به عنوان تبعیدگاه مطرح می شود، گفت: آنچه در برخی رسانه ها در ارتباط با تعدادی از شهر ها به عنوان تبعید گاه یا محل تبعید محکومان بیان شده بود، یک خبر کاملاً مجعول و غیرواقعی بود؛ نه تنها این خبر صحت نداشت، بلکه باید اعلام کنم که از اقدامات بسیار خوب قوه قضاییه در اصلاح قانون مجازات اسلامی در سال۹۲ این شد که وفق ماده۲۳ قانون مزبور دیگر هیچ شهری به عنوان تبعیدگاه شناسایی نمی شود. اسماعیلی ادامه داد: صراحتاً اعلام می کنم که هیچ نقطه ای در ایران امروز به عنوان تبعید گاه و محل معرفی اشخاص تبعیدی وجود ندارد؛ احکام تبعید هم به ندرت صادر می شود که البته تبعید نیست؛ آنچه در قانون از آن یادشده تحت عنوان منع اقامت در نقطه معین یا الزام به اقامت در نقطه معین است.از 4شهر (فیروزآباد، استهبان، نی ریز و اقلید) نشان می دهد انتشار این لیست در رسانه ها و فضای مجازی و برچسب تبعیدگاه باعث نگرانی مردم این شهرها شده؛ پیامدهای کمتر دیده شده و کمتر تحلیل شده ناشی از گردش اطلاعات تأییدنشده در شبکه های اجتماعی. موضوعی که ممکن است مدت زمان کوتاهی در قالب ترندها و هشتگ ها دست به دست شود و به بحث گذاشته و سپس از چرخه بحث و نظر و نظردهی کاربران شبکه های اجتماعی خارج شود اما ممکن است تأثیرات پایداری بر زندگی گروه های مختلف، جوامع محلی و افرادی داشته باشد که در دنیای واقعی موضوع شبکه های اجتماعی شده اند.حسین ایمانی جاجرمی، جامعه شناس شهری می گوید: مطمئنا تبعید در این دوره و زمانه دیگر معنا و مفهوم 50سال پیش خود را ندارد. در بحبوحه عصر ارتباطات تبعید و نفی بلد مجازات سنگینی محسوب نمی شود. این جامعه شناس با بیان اینکه شهرت و آبروی یک شهر ضامن توسعه آن است، می گوید: ما در عصری زندگی می کنیم که رقابت های شهری برای جذب سرمایه گذار به شدت جدی است و یکی از مسائل خیلی مهم در این باره شهرت ، خوشنامی و آبروی شهر است. سرمایه معنوی یک شهر مانند جاذبه های تاریخی و گردشگری در کنار خوشنامی آن می تواند سرمایه گذاری را جذب کند. اینکه یک شهر چگونه معروف شده در توسعه شهر تأثیر بسیاری دارد. در واقع اسم یک شهر نباید کسی را فراری بدهد؛ همانطور که انسان ها تمایل دارند که خوشنام باشند شهر ها هم باید به خوشنامی معروف باشند و دستگاه های رسمی خیلی باید مراقب باشند که اقداماتشان به شهر لطمه نزند. در این باره حتی باید مراقب اقداماتی باشند که در فضای مجازی به صورت شایعه بازنشر می شود و بی تردید به آبروی و خوشنامی شهر لطمه می زند. همانطور که برای محله های سطح شهر خوشنامی، اهمیت بسیاری دارد برای یک شهر هم این موضوع بااهمیت است. افرادی که در یک محل زندگی می کنند حقوقی دارند، چون بخش مهمی از نام و هویت شان را وامدار محل زندگی شان هستند. کامبیز نوروزی، حقوقدان نیز در این باره به همشهری می گوید: تبعید یکی از انواع مجازات هایی است که در نظام حقوقی ما وجود دارد، در واقع مقصود اصلی از چنین مجازاتی دورکردن فرد از خانه، زندگی و کسب و کار در شهر خودش است. برخلاف تصور عمومی تبعیدگاه الزما مناطق نامناسب و ناجور نیستند، البته در ذهن برخی مقامات قضایی هم ممکن است چنین تصوری وجود داشته باشد که تبعیدگاه باید مناطقی باشد که زندگی در آن سخت سپری شود. اما این تصور اشتباه است. بنابراین چنین تصوری را باید ترمیم کرد که تبعیدگاه را به عنوان محلی قلمداد می کنند که نامناسب است. کسی که به تبعید می رود طبیعتا مهم ترین رنجی که باید تحمل کند دوری از محل اصلی سکونت، خانواده و بستگانش است. این دوری فی نفسه به عنوان یک مجازات سخت است و یعنی رنج مجازات ناشی از تبعید همان مختل شدن روابط معمولی فرد است.


تماس با کلینیک تبسم جهت مشاوره سکته مغزی و رزرو نوبت

  • شماره تلفن:   ۶۶۵۶۴۶۷۴   |   ۶۶۴۳۶۲۹۱
  • ارسال درخواست ویزیت و مشاوره آنلاین سکته مغزی از طریق واتسپ : 09355354332
  • زمان پاسخگویی: ساعت ۹ الی ۲۱
سلامت نیوز: غروب این شهر لاجوردی است. دریاچه سد تنگاب تا شهر فیروزآباد تنها 5کیلومتر فاصله دارد؛ ساحلی آرام که خیلی ها را حتی از مرکز این استان یعنی شیراز به اینجا کشانده؛ دریاچه ای در سکون که بعضی را به وسوسه انداخته تا با قلاب ماهیگیری کنند. به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه همشهری ، وقتی قرار است در این حال و هوا از مردم بپرسی: می دانید اینجا تبعیدگاه است؟! مثل آن است که دیوانه ای تیغ در دست دنبال شان کرده باشد. با پریشان حالی پا به فرار می گذارند. برخی هم می مانند، اما طوری نگاهت می کنند که به آدم بفهمانند: خدا شفایت بدهد... باور اینکه یک فرد ناقص العقل این پرسش را مطرح کرده برای شان خیلی راحت تر از آن است که بپذیرند این شهر با این همه جاذبه گردشگری و تاریخی تبعیدگاه باشد. پیرمردی بعد از شنیدن این سؤال با توپ و تشر می گوید: مدارک شناسایی!؟ مدارک را بین دستانش می چرخاند و زیر و رو می کند، بعد می گوید: من که سواد ندارم! اما مطمئنم شما هم این کاره نیستید. شوک می دانید اینجا تبعیدگاه است؟! این پرسش تکان دهنده ای برایشان نیست. برعکس، از پشت ماسک چشمانشان لبخند می زند. صورتشان هم گل می اندازد. زل می زنند به دوربین و شیرین زبانی می کنند: بله! شهر ما طبیعت بکری دارد. آب و هوایش بی نظیر است. آثار باستانی هم دارد. کلی ایرانگرد و جهانگرد به اینجا می آیند. حالا می توان گفت تفریحگاه هم هست دیگر. تبعیدگاه، در مخیله آنها واژه ای است آنقدر دور و غریب که دوباره باید پرسید: تفریحگاه نه تبعیدگاه؟! این سؤال مثل یک سیلی بی هوا، گل چهره شان را پرپر می کند. یکباره کرونا را فراموش می کنند. ماسک را از چهره می کَنند و در نگاه شان خشم می دود: اینجا تبعیدگاه نیست! کی گفته؟ کجایش مثل تبعیدگاه است؟ حقیقت ندارد. باور نمی کنم. سند و مدرک داری؟ اصلا مدارک شناسایی خودت را نشان بده ببینم از کجا آمده ای که می خواهی اسم شهرمان را لکه دار کنی. * * * بافت جمعیتی هر 4شهر(فیروزآباد، استهبان، نی ریز و اقلید) اصیل است و فرهنگ ها غنی همراه با سابقه تاریخی و باستانی. مردم عِرق دارند به شهرشان. برچسب تبعیدگاه را به این راحتی هضم نمی کنند. خیلی از آنها بی اطلاع هستند،اما لیستی که به نام وزارت کشور از تبعیدگاه های ایران، 3هفته پیش منتشر شد؛ 36شهر ایران. حالا این لیست در فضای مجازی مثل موریانه رخنه کرده در گوشی های هوشمند و در گروه های مجازی دست به دست می چرخد. دیر یا زود همه متوجه می شوند. هرچند عده ای می دانند شهرشان در لیست تبعیدگاه های کشور است و خرمن ها سؤال ذهن شان را مشغول کرده؛ چرا تبعیدگاه؟! چرا اسامی شهرها منتشر شده ؟! مگر هنوز تبعیدی داریم؟! فیروزآباد، آرام و آباد با پادنا باید همراه شوی، رشته کوهی که هیچ وقت تنگدست نبوده. از اسفند ماه سبز می درخشد تا پایان بهار. حالا در شهریور بوی گون ها، پسته و بادام های کوهی شامه ات را پر می کند. شهر گور(فیروزآباد) آنقدر جاذبه داشته که1800سال پیش اردشیر بابکان در جلگه آن کاخ بسازد؛ آنقدر که در ارتفاعات آن قلعه دختر را بنا کند برای دژبانی و حراست از این شهر. فیروزآباد با جلگه سرسبز و ارتفاعات بکرش تبعیدگاه است. این شهر دریاچه هم دارد؛ دریاچه سد تنگاب. پس عجیب نیست وقتی از مردم فیروزآباد در مورد شهرشان بپرسی، اغلب تبعیدگاه را تفریحگاه بشنوند.بعد از 1800سال شهر در محاصره سکوت است. اطراف نخستین میدان شهر فیروزآباد جوان 28ساله ای برخلاف خیلی از آدم های اینجا می داند جایی که زندگی می کند، مقصد تبعید شدگان است. او تنها کیوسک مطبوعاتی این شهر را می گرداند. می گوید اول روزنامه خوان است و بعد روزنامه فروش. لیست تبعیدگاه ها در بعضی روزنامه ها منتشر شده و او آمار شهرهای تبعیدی را دارد؛ مو به مو. مهدی متعصب است و به زادگاهش عشق می ورزد: شوکه شدم. آنقدر که دلم می خواست جادو کنم و همه اخباری که در مورد شهر های تبعیدی منتشر شده را نیست و نابود کنم. باچه منطقی این لیست منتشر شد؟ تنها کاری که از دستم برمی آید این است که در مورد این ماجرا با همشهریان، دوستان و فامیل صحبتی نکنم؛ هر چند فضای مجازی برای رساندن اینجور اخبار همیشه فرسنگ ها جلوتر از ماست. مهدی از نام تبعیدگاه نفرت دارد؛ چون باور دارد مهر تبعید بر پیشانی هر شهری به معنای عقب ماندگی و ضعف است. فیروزآباد دیار ایل قشقایی است و فرهنگ و سنت ایلیاتی هنور در بین مردمش نیمه جانی دارد. اینجا شهر رنگ هاست، شهر فرش های دستباف سرخ و پارچه های سنتی ارغوانی. مردمش ساده و مهربانند آنقدر که غریبه ها را دوست بدارند و هوایشان را داشته باشند؛ حتی اگر آن غریبه تبعیدی باشد. تعدادی جوان روی ترک موتورسیکلت شان ماجرا را شنیده اند و متعجب هستند: حس خوبی نداریم که تبعیدی ها را به اینجا می فرستند، اما اگر با اینجور آدم ها روبه رو شویم به آنها احترام می گذاریم؛ به هر حال آنها که خودشان اینجا را انتخاب نکرده اند و مثل یک زندانی هستند در این شهر. روا نیست بی حرمتی کنیم. جمعه در تبعید امروز جمعه است؛ آدینه ای که شهر را در کسالت سکون و بی خبری فروبرده. کوچه و برزن ها خالی است. می دانی اینجا تبعیدگاه است؟ صاحب سوپرمارکت چشمانش گرد می شود: نه! . حالا که می دانی، چه احساسی داری؟ مرد میانسال وحشت به جانش می افتد: من سیاسی نیستم. یک لقمه نان می برم سر سفره زن و بچه ام. تو رو خدا برای من دردسر درست نکن. با لابه و التماس می خواهد نام و نشانی از او برده نشود. واژه تبعید برای او آنقدر ترسناک هست که بعد از چند سؤال کرکره مغازه اش را پایین بکشد و برود!هیچ سرنخی از یک تبعیدی نمی توان در شهر فیروزآباد یافت. بافت جمعیتی این شهر به خاطر نزدیکی به شهر شیراز تغییر پیدا کرده و بسیار مهاجرپذیر است. تعداد زیاد مهاجران باعث شده تبعیدی ها در سایه زندگی کنند. مردم این شهر تنها در شبکه ها و فضای مجازی از تبعیدگاه بودن شهرشان باخبر هستند و کنجکاوند با یک تبعیدی ملاقات کنند! خیلی ها این موضوع را انکار می کنند و حتی اخبار موثق را باور ندارند. زن میانسالی که در حوالی آتشکده (کاخ اردشیر) صاحب یک مرکز بومگردی است، می گوید: احتمالا منظورشان فیروزآباد دیگری است! چطور امکان دارد این شهر با این همه امکانات و مراکز تفریحی و گردشگری تبعیدگاه شود؟! ما تا شیراز تنها یک ساعت فاصله داریم. سد دریاچه تنگاب مقصد روزهای تعطیل مردم این شهر است. یکی از اعضای شورای شهر فیروزآباد هم اینجاست. ذوالقدر غفاری وقتی می شنود شهرش تبعیدگاه است آشفته می شود و می گوید: ما این را نمی پذیریم و رد می کنیم. حتما اشتباه شده و محال است. شهر ما جزو دومین شهر خوش آب وهوای کشور و چهارمین شهر خوش آب وهوای جهان است! به لحاظ جمعیتی هم مردم ما بسیار اخلاق مدار هستند و منش اجتماعی شان زبانزد است. من این موضوع را رد می کنم. غریبه ای آشنا 30سال پیش تبعید شد؛ از شمال کشور به استهبان. از جرمش حرفی نمی زند. آن روزها که جوان بود تبعید شد. 29ساله بود. فاتحه زندگی اش را خواند و راهی دیار غربت شد. او حتی نتوانسته بود استهبان را از روی نقشه پیدا کند: تبعیدگاه را شکنجه گاه تصور می کردم؛ جایی که به غریبه ها سنگ بزنند و تف بیندازند، اما این شهر مرا با آغوش باز پذیرفت. برای همه یک غریبه آشنا هستم. کسی نمی داند کاسب محل شان تبعیدی است به جز خانواده همسرم! 13سال پیش محکومیت او تمام شد، اما به شهرش نرفت؛ هیچ وقت. او اینجا خانواده ای دارد با 3فرزند. روایت زندگی اش را کوتاه تعریف می کند؛ طوری که انگار مشقتی در کار نبوده: چند سال باغبان بودم. روزها در انجیرستان کار می کردم و شب ها در کپر می خوابیدم. این شهر خاکش دامنگیر است. برای من آرامشی دارد که با هیچ جای دنیا عوض نمی کنم. آخرش شدم داماد صاحبکارم. کسب و کاری راه انداختم، خانواده تشکیل دادم و فراموش کردم از کجا آمده ام و ماندم. استهبان تا مرکز استان 175کیلومتر فاصله دارد، اما این مسیر خالی از سکنه نیست و گله به گله مزارع سرسبز دل زمین داغ را خنک می کند. این شهر حلقه ای است از بهشت که در صحرای سوزناک اطراف پدیدار شده. اینجا بزرگ ترین انجیرستان دیم جهان است و از کیلومتر ها دورتر از شهر بوی گس انجیرهای دیم هوا را پرمی کند. هوای این شهر ییلاقی است و مردم آن مهربان، مومن و مهمان نواز. اما اخباری که در فضای مجازی منتشر شده کار دست آرامش اهالی استهبان داده. عنوان تبعیدگاه را بلای جان شهرشان می دانند. مرد میانسالی تبعیدگاه را اینطور تعریف می کند: تبعیدگاه باید جایی باشد که شرایط زندگی سخت باشد و امکانات محدود. اینجا بهترین نقطه استان است. بی آزارترین مردم در این شهر زندگی می کنند. من فکر می کنم شهرهای دورافتاده مرزی مناسب تر است. منطقی که پشت این تصمیم است را درک نمی کنم. معلم بازنشسته استهبانی از وقتی متوجه شده که شهرش تبعیدگاه است و افرادی که نفی بلد می شوند به اینجا می آیند، تنها یک دلیل را قابل قبول می داند: آدم ها را تبعید می کنند تا تنبیه شوند. به نظرتان این شهر ظرفیت این را دارد که در آن کسی تنبیه شود؟ اینها سیاست خودشان است. حتما تبعیدی ها نورچشمی شان هستند وگرنه چه دلیلی دارد که کسی را به بهترین نقطه یک استان تبعید کنی. استهبان شهر بااصالتی است. تقریبا می توان گفت درصد مهاجرت به آن صفر است؛ از آن شهرهایی که همه یکدیگر را می شناسند. اینجا هر خاندانی یک شناسنامه شفاهی در ذهن هم ولایتی های خود دارد. به همین خاطر تعداد زیادی اعتراض دارند که چرا یک شهر اصیل و شریف باید تبعیدگاه باشد. اما نظر محمدرضا آل ابراهیم، پژوهشگر و نویسنده استهبانی که بیشتر از 50جلد کتاب در مورد فرهنگ، ادبیات و تاریخ این شهرستان نوشته با بقیه متفاوت است. او وقتی متوجه می شود که استهبان تبعیدگاه است، لبخند می زند و می گوید باید تبعیدگاه باشد! یک تبعیدی باید به مکانی برود که فرصت و ظرفیت اصلاح داشته باشد. مقصود اصلی تبعید، اصلاح است، نه تنبیه. استهبان مردم خونگرم، مهربان و مهمان نوازی دارد. نمی خواهم بگویم شهر ما عاری از بزه است، نه. اما آمار بزهکاری آن قطعا بسیار پایین است. باید در میان آدم های نیک زندگی کرد تا نیک بودن را آموخت. نی ریز؛ 16سال در تبعید سایه ای در شهر می چرخد و مثل رودی آرام پیاده رو ها را با قامت فرتوتش گز می کند. تمام زندگی اش را در یک کیسه نخی مچاله کرده و به مشت گرفته. همه وجودش دلتنگی است و غربت. به ظاهر غم نان دارد، غریبه ها آن را بینوایی می بینند که سائلی و گدایی می کند، اما نی ریزی ها می شناسندش. او در تبعید است؛ 16سال. در فراق می سوزد؛ هر روز. سراغش را که بگیری می گویند همان پیرمردی که چشمش کاسه اشک است و نگاه مهربانش جگر آدم را می سوزاند؛ همانی که داغ است از تبعید؛ همانی که روزی چندبار آنقدر می رود که شهر به آخر برسد؛ آنقدر تا به حصار نامرئی تبعید برسد. حالا در گوشه ای از پیاده روی شهر نی ریز در این بعدازظهر داغ بغض هایش را دود می کند. نزدیک که می شویم، سیگارش را خاموش می کند؛ مثل آنکه کسی وارد خانه اش شده و بخواهد به او ادای احترام کند از جایش بلند می شود. او یک قاتل است. 16سال پیش در قهوه خانه ای در یکی از شهرستان های آذربایجان غربی نیش و کنایه ها آتش به جانش انداخت. از جایش کنده شد تا از ناموسش دفاع کند. چشم باز کرد دستش به خون آلوده بود: طناب دار بیخ گردنم بود. ای کاش دارم می زدند. من آدم دوری و غربت نیستم. اینجا بهشت است. مردمش دلسوزند و دست به خیر، اما پیش خانواده ام که نباشم از جهنم بدتر است. کارگر بوده، می گوید بعد از آن قتل کمرم شکست. پشتش خمیده و قوز راه می رود. مرد 50ساله مثل 80ساله هاست. بقال قدیمی شهر می گوید از همان سال های اول ندیدم این مرد کمر راست کند و صاف راه برود: بعد از تبعید مثل بی خانمان ها در این شهر پرسه می زدم. این مردم به من جای خواب دادند و روزی ام هم می رسد؛ لقمه نانی که بتوانم روی پاهایم بایستم. همه این سال ها تنها پسرم جور خانواده را می کشد. او هم مثل من کارگرست. من در این 16سال 160روز زندگی کردم. هر سال 10روز می توانستم به شهرم بروم... نی ریز شاهراه جنوب ایران است؛ مثل جاده ابریشم. این شهر نقطه تلاقی استان های فارس، کرمان، یزد، هرمزگان و اصفهان است. کارگاه های اسلحه سازی هخامنشیان در این شهر بوده؛ کارگاه هایی که هنوز بقایایشان جهانگردان را از آن سر دنیا به این شهر می کشاند. طبیعتش به اندازه دیگر شهرهای تبعیدی استان تعریفی نیست. گاهی این شهر بوی کویر می دهد؛ داغ و مبهوت. بیشتر نی ریزی ها برخلاف دیگران می دانند شهرشان تبعیدگاه است. شانس صحبت کردن با تبعیدی های دیگر این شهر صفر است. در مورد جرم شان سکوت می کنند. در مورد خودشان حرفی نمی زنند، اما در مورد نی ریز می گویند که مردم خونگرمی دارد. اقلید؛ لذت در تبعید شهری که اولش بیمارستان است و تهش زندان، بعید نیست تبعیدگاه هم باشد! چند جوان گعده گرفته اند و قلیان دود می کنند؛ فارغ از هیاهوی دنیا و کابوس کرونا. شاکی اند از شهری که بیکاری در آن بیداد می کند و می گویند در این اوضاع و احوال چه فرقی می کند زندگی؛ ما هم با تبعیدی ها فرقی نمی کنیم. قصاب میدان اصلی این شهر که کسب و کارش رونق گرفته، مشتری تبعیدی هم دارد. می گوید: 3جوان از مشهد به اینجا تبعید شده بودند. همین 2 ماه پیش تبعیدشان تمام شد و رفتند. کیف می کردند! از این آب و هوا و شهر تر و تمیز. بهترین فیله کباب ها را برایشان سوا می کردم. جرم شان نمی دانم چه بود، اما سر و وضع شان به آدم های محروم نمی خورد و شیک بودند. اصلا شبیه آدم هایی نبودند که نفی بلد شده اند. این شهر بیشتر مناسب تفریح و تفرج است تا تبعید. از شیراز، اصفهان و یزد کلی مهاجر داریم هر سال. دلیل تبعیدگاه بودنش را نمی دانم. راننده تاکسی می گوید: لوکیشن اینجا جان می دهد برای مستند و فیلمسازی . تا به حال چند گروه مستندساز به اقلید آمده اند. همین چند روز پیش هم یک گروه بزرگ فیلمسازی را به هتل جهانگردی بردم. هنوز هم در آنجا مستقر هستند. یکی از رانندگان شان منم. می گویند نمی توانیم از این شهر دل بکنیم و به تهران برویم. اقلید در شاهراه های اصلی استان فارس قرار نگرفته و از شهرهای گوشه گیری است که هوای ییلاقی اش آن را به سر زبان ها انداخته. اقلیدی ها از وقتی متوجه شده اند که شهرشان تبعیدگاه است، بیشتر از گذشته از توسعه این شهر ناامید شده اند. قدیمی های این شهر که در بوستان اصلی شهر روی نیمکت ها نشسته اند و تسبیح می اندازند، می گویند: قدم هر غریبه ای روی چشم مان. هر غریبه ای که به آن وارد شود، نه از اعتقادش می پرسیم و نه از گذشته اش. پیش چشم ما همه برابرند و با هیچ انسانی نباید بد برخورد کرد، اما وقتی شهری تبعیدگاه باشد و اسمش هم منتشر شود، حق بدهید که در پیشرفت آن تأثیر منفی می گذارد. شما تصورش را بکن آیا یک سرمایه گذار حوزه گردشگری یا هر چیز دیگر حاضر است در شهری سرمایه گذاری کند که برچسب تبعید به پیشانی اش خورده؟! قطعا نه. ما این همه جوان بیکار داریم، این اتفاق در روحیه آنها هم تأثیر گذاشته. مرد میانسالی که 2پسر جوان دارد، حسابی از انتشار اسامی شهرهای تبعیدگاهی شاکی است. او می گوید: در دوره و زمانه ای زندگی می کنیم که فشار اقتصادی و روانی زیاد است. این جور مواقع وقتی جوان ها به بن بست می رسند همه کاسه و کوزه ها را سر پدر و مادرشان می شکنند. تا حدودی حق دارند؛ جوان هستند و کم طاقت و بی تجربه. باور می کنید از روزی که بچه هایم متوجه شده اند شهرشان تبعیدگاه است سر ما غر می زنند که ای فلانی آمدی و ما را در یک شهر تبعیدی به دنیا آوردی و بزرگ کردی. واقعا این موضوع برای خانواده ما تبدیل به یک دردسر بزرگ شده. انصافا جوابی هم ندارم که به آنها بدهم. آخر تبعیدگاهش کردید، خدا خیرتان بدهد، لااقل اسمش را سر زبان ها نمی انداختید... کاش ما را هم تبعید کنند اینجا! اقلید تفرجگاه باصفایی دارد با چشمه سارهای همیشه جاری. خانواده هایی از شهر اصفهان آمده اند اینجا و می گویند برنامه سفر هر سال شان است. جالب است که چند خانواده تهرانی و یک خانواده مشهدی هم به این مکان آمده اند.آنها وقتی می شنوند اینجا تبعیدگاه است به اتفاق می گوید: کاش ما را هم تبعید کنند اینجا. سایه روشن تبعید آدم های 4شهر از این اتفاق خوشحال نیستند؛ گاهی مستاصل می شوند، گاهی از کوره درمی روند، اعتراض می کنند و شاکی می شوند که چرا شهرشان باید تبعیدگاه باشد، اما کمی بعد آرام می شوند. ذات مهربان و آن خلق و خوی ساده و بی آلایش دل شان را به درد می آورد. خیلی زود آرام می شوند؛ مثل آبی روی آتش. بعد در خاطرات شان پرسه می زنند و می روند تا نهانخانه های خاموش ذهن. سایه روشن آدم هایی را به یاد می آورد که در شهرشان مثل سایه زندگی می کنند: نکند فلانی که تنهاست، از فلان شهر آمده، ساکت و بی صدا می آید و می رود، یک تبعیدی باشد. چقدر غمگین است و گوشه گیر... ما فکر می کنیم به آنها خوش می گذرد؛ مگر تنها آب و هوای خوب حال آدم را خوب می کند؟ خدا می داند در دلشان چه آشوبی است. کاش آنها را می شناختیم. شاید نیاز به کمک داشته باشند. مردم شهر ما آنقدر دل رحم هستند که فکر می کنم با یک تبعیدی وصلت هم می کنند. یک تبعیدی هم بنده خداست. ما با او مثل بقیه رفتار می کنیم. همه ما مرتکب خطا می شویم. کسی که از پیش خدا نیامده، شاید او بار گناهش از ما که مدعی هستیم، سبک تر باشد. یک تبعیدی مهمان شهر ماست و مهمان حبیب خدا و نورچشم ماست. کاش تبعیدی نداشتیم... تبعید از زندان بهتر است، اما زجر آور است. هوا رو به تاریکی می رود. در اقلید چشمه ها تنها می مانند. مسافران در میان گل های آفتابگردان آخرین عکس یادگاری شان را می اندازند. تازه آفتاب در پشت کوه پنهان شده و همه بی درنگ سور و سات شان را جمع کرده اند. انگار برای رفتن بیشتر از آمدن عجله دارند. یک روز، 2روز یا چند روز از آخر هفته آمده اند و حالا دلشان برای خانه شان تنگ شده، پا در رکاب می گذارند تا به شهرشان بازگردند. تاریکی نرسیده اقلید در تنهایی و سکوت فرومی رود. شب هایش سرد است و باد در کوچه های خاموشش هوهو می کند. بازتاب واکنش ها به یک لیست پرحاشیه هفته اول شهریور خبری منتشر شد که نام 36شهر به عنوان تبعیدگاه های ایران در آن لیست شده بود. همراه با این فهرست آمده بود که وزارت کشور طی نامه ای به رئیس قوه قضاییه، این شهرها را به عنوان تبعیدگاه معرفی کرده است. این خبر در اغلب رسانه های رسمی منتشر شد. انتشار عناوین شهرها با واکنش بسیاری از کاربران شبکه های اجتماعی مواجه شد. واکنش ها در رابطه با وجود برخی شهرهای خوش آب وهوا و همچنین بدنام شدن شهرهای این فهرست بود.پس از این واکنش ها وزارت کشور تعیین لیست تبعیدگاه‎های ایران را تکذیب کرد. سخنگوی وزارت کشور با تکذیب تعیین لیست تبعیدگاه های ایران توسط وزارت کشور، ادعای دخالت این وزارتخانه در تعیین جدول اقامت اجباری محکومان را رد کرد. سیدسلمان سامانی، معاون هماهنگی و سخنگوی وزارت کشور، در توییتر نوشت: ادعای خلاف واقعِ تعیین جدولی به عنوان محل های اقامت اجباری محکومین دادگاه ها از سوی وزارت کشور، این روزها مجددا در فضای مجازی مطرح شده است. آیین نامه مربوط به اقامت اجباری صرفا توسط وزارت دادگستری تهیه شده و به تصویب رئیس قوه قضاییه می رسد. سخنگوی دستگاه قضا نیز در سی ودومین نشست خبری خود در پاسخ به سؤالی مبنی بر شایعاتی که در برخی محافل رسانه ای درباره وجود برخی شهر ها به عنوان تبعیدگاه مطرح می شود، گفت: آنچه در برخی رسانه ها در ارتباط با تعدادی از شهر ها به عنوان تبعید گاه یا محل تبعید محکومان بیان شده بود، یک خبر کاملاً مجعول و غیرواقعی بود؛ نه تنها این خبر صحت نداشت، بلکه باید اعلام کنم که از اقدامات بسیار خوب قوه قضاییه در اصلاح قانون مجازات اسلامی در سال۹۲ این شد که وفق ماده۲۳ قانون مزبور دیگر هیچ شهری به عنوان تبعیدگاه شناسایی نمی شود. اسماعیلی ادامه داد: صراحتاً اعلام می کنم که هیچ نقطه ای در ایران امروز به عنوان تبعید گاه و محل معرفی اشخاص تبعیدی وجود ندارد؛ احکام تبعید هم به ندرت صادر می شود که البته تبعید نیست؛ آنچه در قانون از آن یادشده تحت عنوان منع اقامت در نقطه معین یا الزام به اقامت در نقطه معین است.از 4شهر (فیروزآباد، استهبان، نی ریز و اقلید) نشان می دهد انتشار این لیست در رسانه ها و فضای مجازی و برچسب تبعیدگاه باعث نگرانی مردم این شهرها شده؛ پیامدهای کمتر دیده شده و کمتر تحلیل شده ناشی از گردش اطلاعات تأییدنشده در شبکه های اجتماعی. موضوعی که ممکن است مدت زمان کوتاهی در قالب ترندها و هشتگ ها دست به دست شود و به بحث گذاشته و سپس از چرخه بحث و نظر و نظردهی کاربران شبکه های اجتماعی خارج شود اما ممکن است تأثیرات پایداری بر زندگی گروه های مختلف، جوامع محلی و افرادی داشته باشد که در دنیای واقعی موضوع شبکه های اجتماعی شده اند.حسین ایمانی جاجرمی، جامعه شناس شهری می گوید: مطمئنا تبعید در این دوره و زمانه دیگر معنا و مفهوم 50سال پیش خود را ندارد. در بحبوحه عصر ارتباطات تبعید و نفی بلد مجازات سنگینی محسوب نمی شود. این جامعه شناس با بیان اینکه شهرت و آبروی یک شهر ضامن توسعه آن است، می گوید: ما در عصری زندگی می کنیم که رقابت های شهری برای جذب سرمایه گذار به شدت جدی است و یکی از مسائل خیلی مهم در این باره شهرت ، خوشنامی و آبروی شهر است. سرمایه معنوی یک شهر مانند جاذبه های تاریخی و گردشگری در کنار خوشنامی آن می تواند سرمایه گذاری را جذب کند. اینکه یک شهر چگونه معروف شده در توسعه شهر تأثیر بسیاری دارد. در واقع اسم یک شهر نباید کسی را فراری بدهد؛ همانطور که انسان ها تمایل دارند که خوشنام باشند شهر ها هم باید به خوشنامی معروف باشند و دستگاه های رسمی خیلی باید مراقب باشند که اقداماتشان به شهر لطمه نزند. در این باره حتی باید مراقب اقداماتی باشند که در فضای مجازی به صورت شایعه بازنشر می شود و بی تردید به آبروی و خوشنامی شهر لطمه می زند. همانطور که برای محله های سطح شهر خوشنامی، اهمیت بسیاری دارد برای یک شهر هم این موضوع بااهمیت است. افرادی که در یک محل زندگی می کنند حقوقی دارند، چون بخش مهمی از نام و هویت شان را وامدار محل زندگی شان هستند. کامبیز نوروزی، حقوقدان نیز در این باره به همشهری می گوید: تبعید یکی از انواع مجازات هایی است که در نظام حقوقی ما وجود دارد، در واقع مقصود اصلی از چنین مجازاتی دورکردن فرد از خانه، زندگی و کسب و کار در شهر خودش است. برخلاف تصور عمومی تبعیدگاه الزما مناطق نامناسب و ناجور نیستند، البته در ذهن برخی مقامات قضایی هم ممکن است چنین تصوری وجود داشته باشد که تبعیدگاه باید مناطقی باشد که زندگی در آن سخت سپری شود. اما این تصور اشتباه است. بنابراین چنین تصوری را باید ترمیم کرد که تبعیدگاه را به عنوان محلی قلمداد می کنند که نامناسب است. کسی که به تبعید می رود طبیعتا مهم ترین رنجی که باید تحمل کند دوری از محل اصلی سکونت، خانواده و بستگانش است. این دوری فی نفسه به عنوان یک مجازات سخت است و یعنی رنج مجازات ناشی از تبعید همان مختل شدن روابط معمولی فرد است.
 

دیدگاه شما

0

Website

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.