در مقابل کرونا تاب میآوریم؟
سلامت نیوز:این روزها کارمان شده آرزوی شفا برای آنها که بیمارند و تسلیت به خانواده تازه درگذشتگان. هر روز منتظریم تا آمار اعلام شود. چند خانواده دوباره عزادار شدند؟ تعداد ابتلا چقدر است، تعداد بیماران بدحال چطور؟اینها مدام در ذهن ما می چرخند. به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه ایران ،اوضاع حتی از روزهای اول شیوع هم بدتر است. آن موقع اما شاید این حال بد را به این شدت نداشتیم. فکر می کردیم چند ماهی طول می کشد و بالاخره راهی پیدا می شود. شرایط غیرعادی، موقت بود برایمان. حالا ولی با کرونا وارد نیمه دوم سال شدیم و دیگر می دانیم به این زودی خیال رفتن ندارد. تمام این ها ما را غمگین می کند. بی حوصله ایم و دل و دماغ نداریم. با هم شوخی نمی کنیم و به زور می خندیم. ما غمگینیم. تو یک گوشه ای از شهر نشسته ای اما فکر و خیال رهایت نمی کند. فکر اینکه مادرت قرنطینه است در خانه، آن هم مادری که اصلاً به تنهایی عادت ندارد و پدری که در بیمارستان است، رهایت نمی کند. من از خانه دائم با مادرم که می دانم چقدر از تنهایی وحشت دارد حرف می زنم اما پدرم بیمارستان است و به او دسترسی ندارم. آدم چه حالی دارد جز اینکه دائم بغض در گلویش است. گاهی این بغض می ترکد و گریه می کنی. فکر می کنم پدرم قلبش ناراحت است و نکند کرونا تأثیر بدتری رویش بگذارد. یا اینکه فکر می کنم نکند خوب به او رسیدگی نکنند. بعد می روی و آمار مرگ و میرها را چک می کنی و مالیخولیایی می شوی و نمی دانی سر عزیزت دارد چه بلایی می آید، الان نفسش تنگ است یا نه. اگر نفسش بالا نیاید، چه؟ دائم این سؤال ها را از خودت می پرسی. سختی اش این است که هیچ کاری از دست آدم برنمی آید. دائم از برادرم حال پدرم را می پرسیدم و او هم خبر خاصی نداشت چون پدرم در آی سی یو بود. همین بی خبری وحشتناک است. همین حس ناتوانی که در سطح کلان می بینی. این همه مبتلا می بینی و هیچ کاری از دستت برنمی آید. در عین ناتوانی، یک خشم بزرگ وجودت را فرا می گیرد. این را فریده می گوید که پدر و مادر و برادرش درگیر کرونا هستند. او ادامه می دهد: خانواده اینجا خیلی مهم است و نقش حمایتگر دارد. ما خانواده پرجمعیتی هستیم و همچنین حمایتگر و همین خیلی کمک کننده است. دست و دلم به هیچ کاری نمی رود. دائم دوست دارم یک گوشه بنشینم و گریه کنم. اوایل قرنطینه باز یک ذوق و شوقی برای انجام کارهای عقب افتاده در خانه بود. همین که می دیدم همه شرایط مان مثل هم است و در همه جای دنیا مردم توی خانه هستند و خودشان را سرگرم می کنند خوب بود. الان آدم نمی داند چه کار کند. توی خانه با بچه ها واقعاً سخت است. دو تا بچه دبستانی که توی خانه باید مجازی درس بخوانند، کلافه ام کرده اند و هیچ کاری هم نمی توانم بکنم. اما تمام این ها به کنار، اینکه دائم باید غصه دور و بری ها را بخوری، آدم را از پا می اندازد. توی همین مدت خواهرم کرونا گرفت و آنقدر غصه خوردم که داشتم مریض می شدم. خواهرم خوب شد، بچه اش گرفت. اصلاً تمام مدت تحت فشار بودیم. به خدا دیگر نمی کشم. این ها حرف های محبوبه است. 35 ساله و خانه دار. او می گوید تا به حال این حس اندوه و غم را به این شکل تجربه نکرده و در کل هم همیشه آدم سرزنده و اهل بگو و بخندی بوده اما حالا حتی حوصله بچه های خودش را هم ندارد. همسرش پیشنهاد داده به روانشناس مراجعه کند اما خودش علاقه ای به این کار ندارد و از نظرش هزینه اش زیاد است و بهتر است در این شرایط از این جور خرج ها نکنند. آمار کشته ها دارد به 300 نفر نزدیک می شود. در این شرایط چطور می توانیم عادی زندگی کنیم؟ این را مهدی 40 ساله می گوید که کارمند یک شرکت خصوصی است. او ادامه می دهد: الان در شرکت ما، کارکنان یک طبقه بیشترشان کرونا گرفته اند. هر روز می شنویم که فلانی بستری شد و آن یکی حالش بد است. آدم مگر چقدر توان دارد. کاری جز دلداری دادن نداریم. وقتی تماس می گیرم و حال همکاران بیمارم را می پرسم، از حال بد و ضعف شان ترس برم می دارد. آدم بهشان امیدواری می دهد و می گوید زود خوب می شوی اما حتی خودم هم دیگر به این حرف ها باور ندارم. در واقع خیلی ناامیدم چون آنقدر خبرهای ناگوار در این مدت شنیده ام که واقعیتش دیگر جای امیدواری نمی ماند. طرف تا دو هفته پیش داشته راه می رفته و سالم بوده، یک هفته افتاده توی خانه و یک هفته هم در بیمارستان و تمام. این خبرها را هر روز می شنویم. صبح که می خواهم از جایم بلند شوم، توان ندارم. فکر می کنم بالاخره ویروس سراغ خودم هم می آید و شاید توان نداشته باشم در مقابلش مقاومت کنم. چه بگویم، کاملاً افسرده ام. برای سمیرای 33 ساله هم امسال اولین سالی است که نتوانسته پایش را از شهر بیرون بگذارد و برای کسی مثل او که عاشق مسافرت است، این یعنی غصه عالم. تمام خستگی یک سال به تنم مانده. من در یک شرکت دارویی کار می کنم و زمانی که همه دورکار شده بودند، سر کار می رفتم. تا شب عید سر کار بودم در حالی که هر سال همان موقع آماده سفری می شدم که از قبل برنامه ریزی کرده بودم. بلیت سفر عید امسالم را هم رزرو کرده بودم و قرار بود بروم کیش که به خاطر کرونا به هم خورد. بعدش هم که رفتم سر کار و تا حالا یک روز هم دورکار نبوده ام. برعکس، همان مرخصی را هم که هرسال می گرفتم دیگر به زور موافقت می کنند. مرخصی هم البته بگیرم که چه کار کنم وقتی سفر نمی شود رفت. به خدا مثل روبات شده ام. فقط می روم سرکار و برمی گردم خانه. اینقدر بی کیفیت زندگی کردن به چه دردی می خورد؟ آدم فقط زنده است. کیفیت زندگی پایین آمده. غمگین و افسرده ایم و فکر می کنیم حال همه مان بد است. انگار همگی با هم در یک گرداب گیر افتاده ایم.دکتر علیرضا شایانفر، روانشناس در این باره اینطور می گوید: ما وقتی با غم اجتماعی روبه رو می شویم در کنار آن باید از اصطلاحی به نام تاب آوری هم صحبت کنیم. تاب آوری یا تاب آوری روانی در واقع ظرفیتی است که در برابر استرس و فاجعه مقاومت می کند که البته به این معنا نیست که استرس را از بین می برد بلکه توان مقاومت به فرد می دهد. وقتی دچار مشکل و گرفتاری می شویم، احساس غم پیدا می کنیم که به طیف وسیعی از احساسات دیگر می رسد. اینجاست که افراد به واسطه همان تاب آوری خودشان را در اصطلاح عامیانه سرپا نگه می دارند. تاب آوری منجر به رشد افراد در به دست آوردن تفکر و مهارت های خود مدیریتی می شود. البته تاب آوری در همه افراد یکسان نیست. در واقع اگر دقیق تر بخواهم بگویم این است که تاب آوری یک مهارت است که همه به یک نسبت از آن برخوردار نیستند. افرادی که به میزان بیشتری از این مهارت برخوردارند، قابلیت آن را پیدا می کنند که بیشتر با مشکلات و سختی ها سازگار شوند و پس از سپری شدن شرایط سخت و مصیبت، زندگی خود را بازسازی کنند. به اصطلاح می گوییم اینها انعطاف پذیرترند. ممکن است حتی اینطور درباره شان بگویند که سنگدل و بی عاطفه اند اما در واقع تاب آوری شان بیشتر است. در شرایطی هم الان گرفتار آن هستیم، بعضی افراد توان و تاب آوری بیشتری دارند و برخی تاب آوری شان کمتر است و بالطبع واکنش های احساسی بیشتری نشان می دهند و حس غم و اندوه در آنها پایدارتر است. توصیه می کنم مردم در این شرایط باب گفت وگو را باز نگه دارند. با هم از طریق تلفن یا تماس ویدئویی حرف بزنند و از احساسات شان بگویند. خود این حرف زدن خیلی کمک کننده است.
تماس با کلینیک تبسم جهت مشاوره سکته مغزی و رزرو نوبت
- شماره تلفن: ۶۶۵۶۴۶۷۴ | ۶۶۴۳۶۲۹۱
- ارسال درخواست ویزیت و مشاوره آنلاین سکته مغزی از طریق واتسپ : 09355354332
- زمان پاسخگویی: ساعت ۹ الی ۲۱
سلامت نیوز:این روزها کارمان شده آرزوی شفا برای آنها که بیمارند و تسلیت به خانواده تازه درگذشتگان. هر روز منتظریم تا آمار اعلام شود. چند خانواده دوباره عزادار شدند؟ تعداد ابتلا چقدر است، تعداد بیماران بدحال چطور؟اینها مدام در ذهن ما می چرخند. به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه ایران ،اوضاع حتی از روزهای اول شیوع هم بدتر است. آن موقع اما شاید این حال بد را به این شدت نداشتیم. فکر می کردیم چند ماهی طول می کشد و بالاخره راهی پیدا می شود. شرایط غیرعادی، موقت بود برایمان. حالا ولی با کرونا وارد نیمه دوم سال شدیم و دیگر می دانیم به این زودی خیال رفتن ندارد. تمام این ها ما را غمگین می کند. بی حوصله ایم و دل و دماغ نداریم. با هم شوخی نمی کنیم و به زور می خندیم. ما غمگینیم. تو یک گوشه ای از شهر نشسته ای اما فکر و خیال رهایت نمی کند. فکر اینکه مادرت قرنطینه است در خانه، آن هم مادری که اصلاً به تنهایی عادت ندارد و پدری که در بیمارستان است، رهایت نمی کند. من از خانه دائم با مادرم که می دانم چقدر از تنهایی وحشت دارد حرف می زنم اما پدرم بیمارستان است و به او دسترسی ندارم. آدم چه حالی دارد جز اینکه دائم بغض در گلویش است. گاهی این بغض می ترکد و گریه می کنی. فکر می کنم پدرم قلبش ناراحت است و نکند کرونا تأثیر بدتری رویش بگذارد. یا اینکه فکر می کنم نکند خوب به او رسیدگی نکنند. بعد می روی و آمار مرگ و میرها را چک می کنی و مالیخولیایی می شوی و نمی دانی سر عزیزت دارد چه بلایی می آید، الان نفسش تنگ است یا نه. اگر نفسش بالا نیاید، چه؟ دائم این سؤال ها را از خودت می پرسی. سختی اش این است که هیچ کاری از دست آدم برنمی آید. دائم از برادرم حال پدرم را می پرسیدم و او هم خبر خاصی نداشت چون پدرم در آی سی یو بود. همین بی خبری وحشتناک است. همین حس ناتوانی که در سطح کلان می بینی. این همه مبتلا می بینی و هیچ کاری از دستت برنمی آید. در عین ناتوانی، یک خشم بزرگ وجودت را فرا می گیرد. این را فریده می گوید که پدر و مادر و برادرش درگیر کرونا هستند. او ادامه می دهد: خانواده اینجا خیلی مهم است و نقش حمایتگر دارد. ما خانواده پرجمعیتی هستیم و همچنین حمایتگر و همین خیلی کمک کننده است. دست و دلم به هیچ کاری نمی رود. دائم دوست دارم یک گوشه بنشینم و گریه کنم. اوایل قرنطینه باز یک ذوق و شوقی برای انجام کارهای عقب افتاده در خانه بود. همین که می دیدم همه شرایط مان مثل هم است و در همه جای دنیا مردم توی خانه هستند و خودشان را سرگرم می کنند خوب بود. الان آدم نمی داند چه کار کند. توی خانه با بچه ها واقعاً سخت است. دو تا بچه دبستانی که توی خانه باید مجازی درس بخوانند، کلافه ام کرده اند و هیچ کاری هم نمی توانم بکنم. اما تمام این ها به کنار، اینکه دائم باید غصه دور و بری ها را بخوری، آدم را از پا می اندازد. توی همین مدت خواهرم کرونا گرفت و آنقدر غصه خوردم که داشتم مریض می شدم. خواهرم خوب شد، بچه اش گرفت. اصلاً تمام مدت تحت فشار بودیم. به خدا دیگر نمی کشم. این ها حرف های محبوبه است. 35 ساله و خانه دار. او می گوید تا به حال این حس اندوه و غم را به این شکل تجربه نکرده و در کل هم همیشه آدم سرزنده و اهل بگو و بخندی بوده اما حالا حتی حوصله بچه های خودش را هم ندارد. همسرش پیشنهاد داده به روانشناس مراجعه کند اما خودش علاقه ای به این کار ندارد و از نظرش هزینه اش زیاد است و بهتر است در این شرایط از این جور خرج ها نکنند. آمار کشته ها دارد به 300 نفر نزدیک می شود. در این شرایط چطور می توانیم عادی زندگی کنیم؟ این را مهدی 40 ساله می گوید که کارمند یک شرکت خصوصی است. او ادامه می دهد: الان در شرکت ما، کارکنان یک طبقه بیشترشان کرونا گرفته اند. هر روز می شنویم که فلانی بستری شد و آن یکی حالش بد است. آدم مگر چقدر توان دارد. کاری جز دلداری دادن نداریم. وقتی تماس می گیرم و حال همکاران بیمارم را می پرسم، از حال بد و ضعف شان ترس برم می دارد. آدم بهشان امیدواری می دهد و می گوید زود خوب می شوی اما حتی خودم هم دیگر به این حرف ها باور ندارم. در واقع خیلی ناامیدم چون آنقدر خبرهای ناگوار در این مدت شنیده ام که واقعیتش دیگر جای امیدواری نمی ماند. طرف تا دو هفته پیش داشته راه می رفته و سالم بوده، یک هفته افتاده توی خانه و یک هفته هم در بیمارستان و تمام. این خبرها را هر روز می شنویم. صبح که می خواهم از جایم بلند شوم، توان ندارم. فکر می کنم بالاخره ویروس سراغ خودم هم می آید و شاید توان نداشته باشم در مقابلش مقاومت کنم. چه بگویم، کاملاً افسرده ام. برای سمیرای 33 ساله هم امسال اولین سالی است که نتوانسته پایش را از شهر بیرون بگذارد و برای کسی مثل او که عاشق مسافرت است، این یعنی غصه عالم. تمام خستگی یک سال به تنم مانده. من در یک شرکت دارویی کار می کنم و زمانی که همه دورکار شده بودند، سر کار می رفتم. تا شب عید سر کار بودم در حالی که هر سال همان موقع آماده سفری می شدم که از قبل برنامه ریزی کرده بودم. بلیت سفر عید امسالم را هم رزرو کرده بودم و قرار بود بروم کیش که به خاطر کرونا به هم خورد. بعدش هم که رفتم سر کار و تا حالا یک روز هم دورکار نبوده ام. برعکس، همان مرخصی را هم که هرسال می گرفتم دیگر به زور موافقت می کنند. مرخصی هم البته بگیرم که چه کار کنم وقتی سفر نمی شود رفت. به خدا مثل روبات شده ام. فقط می روم سرکار و برمی گردم خانه. اینقدر بی کیفیت زندگی کردن به چه دردی می خورد؟ آدم فقط زنده است. کیفیت زندگی پایین آمده. غمگین و افسرده ایم و فکر می کنیم حال همه مان بد است. انگار همگی با هم در یک گرداب گیر افتاده ایم.دکتر علیرضا شایانفر، روانشناس در این باره اینطور می گوید: ما وقتی با غم اجتماعی روبه رو می شویم در کنار آن باید از اصطلاحی به نام تاب آوری هم صحبت کنیم. تاب آوری یا تاب آوری روانی در واقع ظرفیتی است که در برابر استرس و فاجعه مقاومت می کند که البته به این معنا نیست که استرس را از بین می برد بلکه توان مقاومت به فرد می دهد. وقتی دچار مشکل و گرفتاری می شویم، احساس غم پیدا می کنیم که به طیف وسیعی از احساسات دیگر می رسد. اینجاست که افراد به واسطه همان تاب آوری خودشان را در اصطلاح عامیانه سرپا نگه می دارند. تاب آوری منجر به رشد افراد در به دست آوردن تفکر و مهارت های خود مدیریتی می شود. البته تاب آوری در همه افراد یکسان نیست. در واقع اگر دقیق تر بخواهم بگویم این است که تاب آوری یک مهارت است که همه به یک نسبت از آن برخوردار نیستند. افرادی که به میزان بیشتری از این مهارت برخوردارند، قابلیت آن را پیدا می کنند که بیشتر با مشکلات و سختی ها سازگار شوند و پس از سپری شدن شرایط سخت و مصیبت، زندگی خود را بازسازی کنند. به اصطلاح می گوییم اینها انعطاف پذیرترند. ممکن است حتی اینطور درباره شان بگویند که سنگدل و بی عاطفه اند اما در واقع تاب آوری شان بیشتر است. در شرایطی هم الان گرفتار آن هستیم، بعضی افراد توان و تاب آوری بیشتری دارند و برخی تاب آوری شان کمتر است و بالطبع واکنش های احساسی بیشتری نشان می دهند و حس غم و اندوه در آنها پایدارتر است. توصیه می کنم مردم در این شرایط باب گفت وگو را باز نگه دارند. با هم از طریق تلفن یا تماس ویدئویی حرف بزنند و از احساسات شان بگویند. خود این حرف زدن خیلی کمک کننده است.